- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
دردت به جان دخترت پس پیكرت كو خـشكم زده با دیـدنـت بال و پـرت كو با اصغرت رفتی به میدان، خاطرم هست تـنـهای تـنـهـا آمدی پس اصغـرت كو زحـمت كـشـیـدی آمدی با سر خـرابه بابا عصای پیـری ات كو، اكـبرت كو گـفـتـم میآیـد با تو دیـدارم عـمـوجان خـشكـیـده لبهایـم پـدر آب آورت كو با این تركهای لبت سخت است صحبت آرام میپـرسـم پـدر مـوی سـرت كـو لطـفأ نـگـیـر از من سراغ گـوشـواره من هم نـمیپـرسم پدر انـگـشترت كو بابا به ما كه بد گـذشت این میـهـمانی آن خـنـدههای دلـنـشیـن خـواهـرت كو از من نپرس اصلأ چرا مویم سفید است از تو نـمیپرسم پـدرجان پـیـكرت كو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
بابا همیـنـکـه دخـتـرکـت بی پـنـاه شد بعد از هجـوم اسیـرِ غمِ یـک سپاه شد از قـتـلـگـاه، تا به خـرابـه مـرا زدنـد دور از نـگـاهِ تو همه جا قـتـلگـاه شد هـمـراهِ راه!، نـقــشـۀ راهِ مـرا بـبـیـن از ردّ تــازیــانــه تـــنــم راه راه شــد حتی لباسِ پـارۀ من نـیـز خنـده داشت وقـتی خـرابـه؛ خانـۀ فـرزنـدِ شـاه شد میخواستی عروس شوم؛ پیرزن شدم مویـم سپیـد و رخت سپـیـدم سیـاه شد قـدّم نـمیرسـیـد، بـبــوسـم لـب تـو را در حـسـرتت نصیـبِ لـبـم ذکـرِ آه شد هر جا که چشمِ بد نظری در مسیر بود گـفـتم عمو بیـا که به رویـم نـگـاه شد مـدیـون عـمّـهام اگـر امـروز زنـدهام بـی تکـیـهگـاه بود، ولی تکـیـهگـاه شد دستم شناخت، روی تو را؛ چشمِ تار نه بر پـیـریام ببخـش، اگـر اشـتـبـاه شد کاخِ یـزید را به سرش میکـنم خراب حالا کـه سیـلِ اشک، برایم سـلاح شد
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
چشمش به راه بود و شبی پُر ستاره داشت رویش به ماه بود و غمی بیشماره داشت از آه جانـگـداز، گـلـویـش گـرفـتـه بـود از داغ روی داغ دلی پُر شراره داشت هربار تـازیـانـه به سویـش اشاره کـرد دستش به سمت نـیزۀ سـقا اشاره داشت وقتی که خورد روی زمین دست بسته بود پایش برهنه بود و زمین سنگ خاره داشت بـابـا که بود قـسـمت او گـوشـواره بـود بابا که رفت دختر او گوش پاره داشت سر تا رسیـد قصۀ دخـتـر به سر رسیـد بـابـا بـرای غـصـۀ او راه چـاره داشت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
با سـرت آمـدهای داغ تـنت را چه كنـم پس گرفتم سر تو، پیـرهنت را چه كنم شام تا كـربـبـلایـت شده بیـن الحرمیـن سر در آغوش من اما بدنت را چه كنم غصهام غارت خلخال و النگوها نیست مانـدهام اینـكه عـقیق یـمنت را چه كنـم خیزران خوردهترین رأس جدا از بدنی خون خشكـیده كـنار دهنـت را چه كنـم فرض كن بوسۀ من مرهم لب های تو شد زلف در هم شده و پرشكنت را چه كنم خواب ده اسب و تنت را همه شب می بینم روضههای بـدن بی كـفـنت را چه كنـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
روى دیوارِ خرابه نـقش غربت مىكنم ناخوشیها را عزیزم! با تو قسمت مىكنم نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاىِ خواب اینـچنـین هستم ولى بابا قـناعت مىكنم بعدِ هر دُشنام از خولى و زجر و حرمله مىنشینم گوشهاى با عمه صحبت مىكنم دستِ دخترها كه در دستِ پدرها مىشود در خودم سر مىبَرم؛ با خویش خلوت مىكنم دخترانِ شام با من بى وفایـى مىكنـنـد هر چقدر هم كه به آنها من محبت مىكنم از تو دلگیرم پدر؛ من را ندیده رفتهاى لكنت من را ببخش بابا..جسارت مىكنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
ارثـی ز یـاس طایـفـه بیشک نـداشتم بـر پهـلـویـم اگـر گـل میـخک نـداشتم بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد بعـد از تو هـیـچ روز مبارک نـداشتم لعنت به کعب نی، تو گواهی که هیچ وقت پـیـراهـن کـبـود و مـشـبّـک نـداشـتـم گفتند گوشواره ندارد چه دختریست! بابا به عُـجب باطـنـشان شک نـداشتم با دخـتـران شـام اگـر حـرف مـیزدم دست خودم نـبـود، عـروسک نـداشتم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
انـگـار روح فـاطـمه در او دمیـده بود آئـیـنـهای کـه دیـده عــالـم نـدیـده بــود از هر طرف پدر به تماشاش مینشست از بس که او به حضرت زهرا کشیده بود بعد از پدر به سیـنـه او غـم سپرده شد حالا به روی خاک خـرابه فـتاده است طفلی که بیش از همه زخمی جاده است این غصهاش نبود که دشمن مرا زد است آنـقـدر گـوشۀ ویـرانـه روضه خـوانـد آخر به بزم گـریـۀ خود شاه را کـشانـد او رفت و هیچ وقت جدا از محن نـشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
من پـیـر شدم عـمّه خـمید آخرِ عمری در کنج خـرابه چه کـشید آخرِ عمری جا داشت بمـیـریم که بـانـوی وقـارت هـمراه سر و نیـزه دویـد آخرِ عـمری اشکش وسط حلقه اشرار که میریخت عـباس به دادش نـرسـیـد آخر عمری نـشنـیده بگـیر حرف دل دخـترکت را در بزم شراب عـمه بُـرید آخرعمری حق دارد اگر گریه کند بعد تو هرشب چشمیکه به جز روضه ندید آخر عمری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
کمی دلتنگم و دارم کمی با تو سخن بابا بـبخـشم نیست در پـایم تـوان پا شدن بابا نه مانده نا برای من نه نائی در نوای تو کتک ها خوردهام بیحد نمانده جان به تن بابا گلایه دارم از زجر و گلایه دارم از خولی مرا زد پیش تو بابا تو را زد پیش من بابا سحر در خواب خود دیدم برایم چادر آوردی به جایش هدیه کردم من به تو یک پیرهن بابا نمیخواهم کفن اصلأ چرا که دیشب از عمه شنـیـدم بـوریا آخـر برایت شد کـفـن بابا
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
قـطره میآید درِ این خانه دریا میرود کـور مـاد رزاد میآیـد مسـیـحا میرود ابتدا معـراج هم پشت در این خانه بود هر که بالا میرود بیشک از اینجا میرود هر که آداب گـدایی را رعـایت میکند خـشت هم باشد اگر تا به ثـریا میرود گریهکن از آب در میآید آخـر عاقـبت هـر که زیـر پـرچـم اُمّ ابـیـهـا مـیرود لاجرم وقتی پسرها مثل حیدر میشوند دختر این طایفه قطعاً به زهرا میرود کربلا تفـسیر کوتاهیست وقتی اکبری بـا قـد رعـنـا میآیـد اربـاً اربـا میرود خواهرى در کوفه بین خطبه ساکت میشود قاریاش از منـبر نیزه که بالا میرود بی گمان جام شراب از ترس رنگش میپرد آن زمـانی که رقـیه سمت سـقا میرود خواب های هر شبش تعبیر شد پایان کار از خـرابه دخـترک هـمراه بابا میرود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
بـعـد تو مـیـان شـعـلـههـا و دود گُـلهای خـیـمه شدن یـاس کـبود دیگه از غـارت گـوشـواره نگـم دیـگـه از درد گـوش پـاره نـگـم شمع عـمرم داره سوسـو میـزنه مـنـو هی دشـمـن بـد خـو میـزنه صـد دفـه جـانـم رسـیـده به لـبـم بـعــد تـو پــائـیـن نــیـامـده تــبـم شـبهـا ضرب سـیـلی افـطار منه شـاهـدم این چـشـمهای تـار مـنه هی بهـم میگـن: آخه تو دخـتری کو بابات که اینطوری دربه دری؟ اگه دشـمنت به ما خـارجی گفت اگه از سیلی رو گونه گل شکفت زنـدگی بـیتـو دیـگـه درد سـره ایـن روزای مـن روزای آخــره
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
پدر تا شام رفتن با تو حیران کردنش با من پریشان کردنش با تو پشیمان کردنش با من اگر این شهر تاریک است من از آلِ خورشیدم اگر شب پُر شده اینجا چراغان کردنش با من به نیزه آیه خواندن با تو و تفسیر با زینب به محمل خطبهها با عمّه طوفان کردنش با من همین که پایِ من وا شد به کاخش با عمو گفتم خیالت تخت از این کاخ ویران کردنش با من به جانت کم نیاوردم به اَبرو خَم نیاوردم اگر میخندد آن نامرد گریان کردنش با من من از این شهر و این ویران زیارتگاه میسازم مزارم گنجِ شام است و نمایان کردنش با من پدر در این سفر خیلی به عمه زحمتم اُفتاد بجای من بگو با او که جبران کردنش با من شنیدم که سراغت را رُباب از عمّه میگیرد به گوشِ مادرم گفتم که مهمان کردنش با من نمیآید به لب جانم سَرَم را تا نگیری تو عزیزم دامنش با تو فقط جان کندنش با من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
قبل از این بر تن تو برگ و بری بود پدر قبل از این بر تن من بال و پری بود پدر خواب بودم که تو رفتی، جگرم سوخت ولی هـمـۀ غـصـۀ مـن بیخـبـری بـود پـدر بعد تو رفت به غارت همۀ حاصل من بعد تو قسمت من خون جگری بود پدر سایهات بر سر نی سـایۀ روی سر من سر تو بر نوک نیزه چه سری بود پدر من کـه از شـام فـقـط خـاطـرۀ بـد دارم سـفـر شام عـجـب بد سـفـری بـود پـدر سر بـازار، سر کـوچه، سر هر گـذری بعـد تو قـسـمت ما در به دری بود پدر کوچه در کوچه، بیابان به بیابان تا شام قــصـۀ آبــلــه و پـای پَــری بــود پـدر من اگر زندهام از معجزۀ زینب توست هـمه جـا بر تن زارم سـپـری بـود پدر به سر ما سرِ سرنیزۀ دشمن میخـورد اگر از داغ تو چـشـمان تـری بود پـدر مـاجـرایی شده پـیـدا شـدن این لـب تـو نیمه شب، کاش که نورِ بصری بود پدر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
من هـم شبـیـه مـادرم زهـرا به سختی پا میشوم از جـای خود اما به سختی بعد از سـر تو قـاتـلـت بـال مـرا چـیـد پَـر میزنم از شـام عاشـورا به سختی آرامشم بعد از تو دیگر رخت بربست گفتم به خود میافتم از فردا به سختی آب خـوشی پـائـین نـرفـتـه از گـلـویـم من خون دل هم میخورم حتی به سختی وَ نَحنُ مَثبورونَ مَطرودونَ...ای وای قـومی نـیـفـتـادهست مثل ما به سخـتی با استـخـوانِ مـویه کـرده مـویه کـردم خود را کشاندم در دل صحرا به سختی خـورد و خـوراکـم شد لـگـد با تازیانه روز رقـیـه شـب نـشـد الا به سـخـتـی مـثل لـبان تـو تـن من هـم کـبـود است یک جای سالم میشود پـیـدا به سختی تـو روی نـی بـودی و من با تـاول پـا سـویت قـدم بـرداشـتـم بـابـا به سخـتی دامان خود را فرش راهت کردم از شوق تا از طـبق برداشـتم سـر را به سختی این حجم اشک و ناله و دلـتـنگیام را دارد تـحـمـل میکـنـد دنـیـا به سخـتی پهـلـو به پهـلـو میشوم شـاید بخـوابـم آنـگـونه که انـسـیةالـحـورا به سخـتـی کـاری نـدارد از لـبت بـوسـه گـرفـتـن من بوسه میگیرم ولی حالا به سختی جان کـنـدن راحـت به طـفـل تو نیـامد جان میکنم با این جراحت ها به سختی غـسـالـه غـسـلم میدهـد امـا به اکـراه غـسـاله غـسـلم میدهـد امـا به سخـتی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
به جز این درد که در قسمت بازو دارم دو سه تا زخم در این گوشۀ ابـرو دارم آنـقـدَر زد که هـمـین اول عُـمـری بـابـا مثـل زهـرا شـدهام دست به پـهـلو دارم برد سنجـاق سرم را وسـط کوچه کسی در عوض لختۀ خون در دل گیسو دارم بهـر اینکـه تو بـبـافی و مـرا نـاز کـنی انـدکی جان پـدر در سر خـود مو دارم و خلاصه… کـمری تا و تنی لـرزان و دیـدهای تـار، از آن قـامـت دلـجـو دارم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
پس از تو دام بلا قـسمت صنوبر شد کـبـوترِ سرِ دوشت پـرید و پـرپر شد بجای نـاز کـشـیدن، کـشـید مـویـم را کسی که بعد عمو شیر شد دلاور شد تـمام راه به من نـان خـشک میدادند زبس که دختر تو روزه داشت لاغر شد صدا زدم ابـتـا! کعـب نی جوابم داد! حریف من نشد و سیلیاش مکرر شد شلـوغی سر بازار دخـترت را کشت چه چشمهای بدی! عمه سوخت مضطر شد لبـم فـدای لب تو! سـرم فـدای سـرت که هرچه شد به من زار با تو بدتر شد خبر بده به نجف! شام را بههم زدهام نگـو رقـیـه! رقـیـه عـلـی دیـگـر شـد
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
چـون نـهـادی که بـیگـزاره شـده گــوش تــو بـیدلــیــل پــاره شـده آخــریـن راه کـه شـدهسـت فــرار اول راه و، راهِ چـــــــاره شـــــده بـی عـلـی آنـقَـدَر سَـبُـک شـده کـه لـفــظ گــهــواره گــاهــواره شــده صورت از رنگ نه، که رنگ کبود خود از این صورت استعاره شده مــوی تـو بـا حــسـاب خـاکـسـتـر کـهـکــشـانـی پُـر از سـتـاره شـده گـوشهـایت دو بیت یک غـزلـنـد غـــزلــی کـه چـهــار پــاره شــده رو به پـائـین چـنان کـشـیـده شـده که خـود گــوش گــوشــواره شـده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
سـرت به دامـن این شـاهـزاده افـتاده ز فـرط غـصـه و غـم بیاراده افتاده کنون که نوبت من شد پدر، دو دستانم کــنــار رأس تـو بـیاسـتـفـاده افـتـاده بیا سـؤال مکـن گـوشـوارهام چه شده خـیال کن که شـبـی بـین جـاده افـتاده بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟ مگو به من که کمی خط ساده افتاده! ز چرخ شکوه کنم، چون به ساربان گفتم: کـه زیـر پــای ســواره پـیـاده افـتـاده جواب داد: که ساکت شو خارجی! به رخم ببـین که نقـش دو دست گـشاده افتاده شـبـیـه مـادرت اول شـهـیـدهام بـابـا؟ گـمـان کـنـم بـه دل خـانــواده افـتـاده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت با برادرها دلـم خوش بود اکـبر را زد و از نگـاهم آن عزیزِ اربـاّ اربـا را گرفت دید من گهواره جـنبان علی اصغـر شدم تیر را در چله کرد و کودک ما را گرفت کودکی هـای مرا طاقـت نـیـاورد آخـرش پیـش چـشـمم داخل گـودال بابا را گرفت روی خاک افتادی و تاریک شد بعد از تو دشت از شب ما لذت خـورشید فردا را گرفت پای نی با دیدنت خوش بودم اما برنتافت نیزه را برداشت از من آن تماشا را گرفت دیـد داری یـاد مـادر می کـنـی بـا دیـدنـم از تو و از عمه زینب باز زهرا را گرفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
بابا شکـست حرمت من، در طـفولـیت از حـد گذشت غربت من، در طفولیت پـیــریِ مـن بـرای هـمـه آشـکــار شـد دیدی خـمـید قامت من در طـفـولـیـت؟ در شام، دخـترت به تمسخر گرفته شد ای وای از خجالت من در طـفـولـیـت دستان زجر بود بزرگ و عجیب نیست تغـییر طرح صورت من در طفـولیت گیسو که سوخت، شانه به دردی نمی خورد شد شـانۀ تو حـسرت من در طـفـولیت تو چوب خوردی و به لبم مشت میزدم دارد دلـیـل، لـکـنت من در طـفـولـیـت گـیرم که گوشواره خریدی، چه فـایده! شد پـاره جـای زینت من، در طفولیت این تکه معجری که هنوز است بر سرم باشد گـواه عـصمـت من در طـفـولیت کاخ یزید را به سرش می کنم خـراب این است اوج قـدرت من در طفـولیت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
سحرها تازیانه، خون دلْ شب خوردهام بابا تشر از زجر و خولى موقع تب خوردهام بابا لب تو خیزران خورد و لب من درد میگیرد که من چوب وفادارى ازاین لب خوردهام بابا مرتب شانه گیسویم نخورده هیچ عیبى نیست ولى کعب نى و سیلى مرتب خوردهام بابا غذاى سیر بعد ازتو نخورده عمه و من هم همین یک لقمۀ نان را معذب خوردهام بابا تو سنگ بى شمار از کوفه خوردى بر روى مرکب منم اندازه تو پشت مرکب خوردهام بابا نمی گردم جدا دیگر ز تو، حتی به جان دادن قسم بر چادر خاکى زینب خوردهام بابا
: امتیاز
|